روزهای عجیبی رو گذروندم. ریاضی ۱ به طرز فجیعی سخت بود. امتحان با اینکه اوپن بوک بود و ۱۳ ساعت هم وقت داشت، ۱۱ ساعت ازم وقت گرفت تا حل بشه. به هر حال گذشت.

ددلاین تمرین هم امشب بود. به خاطر امتحانا نرسیده بودم تمرین رو بزنم؛ این شد که این سه روز اخیر به غایت درگیرش بودم. و بالاخره امروز تونستم ۱۰۰ نمرش رو جواب بدم. حالا اومدم سراغ پروژه. امیدوارم اینا هم ختم به خیر شه.

من عاشق لینوکسم! هر روز چیزای جدید کشف میکنم توش. فکر نکنم دیگه هرگز بتونم ویندوز رو تحمل کنم! اینقدر ذوق زده میشم گاهی اوقات که اشق شوق توی چشمام جمع میشه!

جدیدا موقع کد زدن، اسپاتیفای رو باز میکنم و «دنگ شو» گوش میدم. یه آهنگی دارن، که به شدت قفلی زدم روش. چرا؟ شاید اصلی‌ترین دلیلش این باشه که شعرش مال سعدیه، و منم دیوانه سعدیم!

اسم آهنگ حلوا هست. شعرش رو خیلی دوست دارم!

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟

وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟

گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت

فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای؟

من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو

هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای؟