کسی که گریست

یادداشت‌ها و خط‌خطی‌های ذهن من!

۶ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

گفتم فراموشم مکن

گفتم فراموشم مکن // گفتا تو در یادی مگر؟


چند لحظه پیش داشتم به این فکر می‌کردم که چرا گاهی یک بیت، خیلی رندم طور، وارد ذهنم می‌شود و بیرون نمی‌رود. چند جواب مختلف به ذهنم رسید. اول اینکه این بیت‌ها، نوعی مکانیزم دفاعی هستند؛ مرا از چیزی حفظ می‌کنند. از چه چیز؟ ناملایمات، افکار ناخوشایند و چیزهایی از این قبیل. و نظر دوم، اینکه این بیت‌ها از ناخودآگاه من سرچشمه می‌گیرند، چیزی را که در ناخودآگاهم به آن فکر نمی‌کنم، به سطح خودآگاهم می‌آورد: افکاری که عمدا به آنها فکر نمی‌کنم، یا آن‌هایی که ناخودآگاه سرکوب شده‌اند. این چند وقت، شعر‌های رندم، خیلی بیشتر از قبل پیدایشان می‌شود. قبلا یک بیت بود، که می‌آمد و می‌رفت. و شاید آن موقع صرفا ذهنم در حال حلاجی ورودی‌های بوده که در طول روز دریافت کرده. اما الان، خیلی بیشتر است. مدام، شعرهای مختلف، سروکله‌شان پیدا می‌شود. شاید بیش از حد حساس شده‌ام اما حس می‌کنم ماجرا به آن سادگی که به نظر می‌آید نیست. 


پ.ن. و مانند یک ققنوس از خاکستر خویش، متولد شدم.

۱ نظر

درباره من.

از خودم می‌نویسم؛ برای اینکه بفهمم.

۱ نظر

عشق

عشق دانی چیست؟ سلطانی که هرجا خیمه زد

بی‌خلاف آن مملکت بر وی مقرر می‌شود

سعدی.

ندانم که چه درمان سازم

ترکیب نوش و نیش، این است زندگی؛

ساده و پیچده، این است زندگی؛

جمع اضداد، این است زندگی.


ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب // که همه شب در چشمست به فکرت بازم

گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی // درد عشقست ندانم که چه درمان سازم

 

در ظلمت تاریک شب

این پست رو میذارم اینجا باشه که اگه از این مهلکه زنده بیرون اومدم، یادم بمونه که «پایان شب سیه سپید است».

۱ نظر

و هنوز ...

نوزده سال و اندی زندگی کرده‌ام؛

و هنوز نتوانسته‌ام به طلوع خورشید عادت کنم.

بار‌ها و بارها نفس کشیده‌ام؛ 

و هنوز صدای نفس کشیدنم، صدای تپیدن قلبم، مرا در خود غرق می‌کند.

غم و رنج هرگز مرا در زندگی تنها نگذاشتند، حتی وقتی این‌‌ها را می‌نویسم؛

و هنوز می‌توانم «شور حیات» را در تک تک سلول‌هایم احساس کنم.

هزاران بار شکستم، تکه تکه شدم، و می‌پنداشتم که دیگر نمی‌توانم؛

و هنوز

و هنوز زنده‌ام.