گفتم فراموشم مکن // گفتا تو در یادی مگر؟
چند لحظه پیش داشتم به این فکر میکردم که چرا گاهی یک بیت، خیلی رندم طور، وارد ذهنم میشود و بیرون نمیرود. چند جواب مختلف به ذهنم رسید. اول اینکه این بیتها، نوعی مکانیزم دفاعی هستند؛ مرا از چیزی حفظ میکنند. از چه چیز؟ ناملایمات، افکار ناخوشایند و چیزهایی از این قبیل. و نظر دوم، اینکه این بیتها از ناخودآگاه من سرچشمه میگیرند، چیزی را که در ناخودآگاهم به آن فکر نمیکنم، به سطح خودآگاهم میآورد: افکاری که عمدا به آنها فکر نمیکنم، یا آنهایی که ناخودآگاه سرکوب شدهاند. این چند وقت، شعرهای رندم، خیلی بیشتر از قبل پیدایشان میشود. قبلا یک بیت بود، که میآمد و میرفت. و شاید آن موقع صرفا ذهنم در حال حلاجی ورودیهای بوده که در طول روز دریافت کرده. اما الان، خیلی بیشتر است. مدام، شعرهای مختلف، سروکلهشان پیدا میشود. شاید بیش از حد حساس شدهام اما حس میکنم ماجرا به آن سادگی که به نظر میآید نیست.
پ.ن. و مانند یک ققنوس از خاکستر خویش، متولد شدم.