نمیخواستم دیگر به فضای وبلاگ برگردم. ولی ...
داشتم بیهدف در وبلاگها میچرخیدم. دنبال ایده برای قالبی بودم که داشتم طراحی میکردم برای یکی از بلاگرها. به وبلاگ عرفان رسیدم. آخرین پستش مال خیلی سال پیش بود و خیلی کامنت داشت. توجهم را جلب کرد. بازش کردم و شروع به خواندن کامنتها کردم.
عرفان را نمیشناختم. فقط اسمش را پای قالب بعضی وبها دیده بودم. نمیدانستم. هیچ چیزی نمیدانستم ... عرفان الآن دیگر در بین ما نیست. حدود ۵ سال پیش خودکشی کرد.
شاید چیزی میتوانست او را به زندگی وصل کند؛ نمیدانم. یک انسان، یک هدف، یک علاقه. ولی افسوس که نشد.
مرگ عرفان، با اینکه خیلی وقت پیش بوده است، و با اینکه او را نمیشناسم، مرا تکان داد. ناراحت شدم. نمیتوانم باور کنم که او رفته است.
این شد که تصمیم گرفتم برگردم به فضای وبلاگ: برگردم تا نگذارم پایان کاری که عرفان میکرد «نقطه» باشد؛ برگشتم تا نقطه را به «نقطه ویرگول» تبدیل کنم.
عرفان رفت؛ ولی نه از دل.
اسم اولین قالبی که طراحی کردهام را «به یاد عرفان» گذاشتم. از آنجا که برای یک نفر طراحی شده، کد آن را منتشر نخواهم کرد. ولی به زودی آن را در یکی از وبلاگها خواهید دید :))
میدانم الآن دیگر نایی برای بلاگرها نمانده، ولی اگر ایدهای برای طراحی قالب دارید، خوشحال میشوم بشنوم :). اگر هم خواستید دستی به سر و گوش قالبتان بکشید مرا خبر کنید :)) اگر هم صلاح دیدید، کمک کنید این پست بیشتر دیده شود تا اگر کسی خواست دستی به سر و گوش قالبش بکشد مرا پیدا کند. متشکرم.