چند وقت پیش، توی بیوی یه نفر، یه جمله‌ای خوندم که حقیقتا ذهن منو درگیر خودش کرده:

 «آیا تو چنان که می‌نمایی هستی؟»

واقعا جمله‌ی قابل تاملی هست. آیا من آنچه نشون میدم هستم؟ یا منِ واقعی چیزی غیر از اینه؟ من واقعی چی هست اصلا؟ واقعا نمیدونم باید چه جوابی به این سوالا بدم. یه زمانی این نظر رو داشتم که اگه آدمی به مدت طولانی به یک چیزی تظاهر کنه، اون چیز جزئی از هویتش میشه. اما الآن نمیدونم. گاهی آدم‌ها سال‌ها یک کاری رو انجام میدن و یه روز به خودشون میان و میگن این اون چیزی نیست که من هستم. از کجا میفهمیم چی هستیم و چی نیستیم؟ باور قلبی؟ ندای درونی؟ خب مگه اینها همواره حقیقت رو نشون میدن؟ البته یجور دیگه هم میشه به این جمله نگاه کرد. گاهی آدما خودشون رو سرکوب میکنن. به چهره واقعیشون نقاب میزنن، تا اون کسی که خودشون فکر میکنن هستن رو پنهان کنن.

دارم به این فکر میکنم که شاید واقعا هیچ چیزی به اسم منِ واقعی وجود نداره. من میتونم هرچیزی باشم؛ خشمگین، آروم، مهربون، بی‌رحم.اما در نهایت، تنها چیزی که میتونم با اطمینان بگم اینه که نمیدونم. و واقعا فکر میکنم این از اون چیزا هست که هیچ جوابی براش وجود نداره. باید با اینکه نمیدونم کنار بیام.