آدمها موجودات عجیبی هستند. بله واقعا همینطور است. به عنوان مثال این عجیب است که من دوست ندارم بنویسم، اما دارم مینویسم. اما کسی که مرا مجبور نکرده، پس چرا دارم مینویسم؟ یعنی دارم این کار را با میل خودم انجام میدهم؟ نمیدانم. نمیدانم. نمیدانم. چقدر این واژه را دوست دارم. البته از آن متنفر هم هستم. بله، آدمها موجودات عجیبی هستند.
اما عجیب نسبت به چه چیز؟ شاید اصلا عجیب بودن نسبی نباشد. نمیدانم. بله همانطور که میبینید، دارم با خودم بحث میکنم. بله، آدمها موجودات عجیبی هستند.
گاهی اوقات دلیل یکسری از رفتارهایم را درک نمیکنم. اما، شاید درک میکنم و نمیخواهم قبول کنم که درک میکنم؟ یعنی از اینکه دلیل آن را قبول کنم اجتناب میکنم. یعنی از بخشهایی از خودم اجتناب میکنم. بله، آدمها موجودات عجیبی هستند.
این پست درباره من نیست. اما شاید هم هست؟ نمیدانم. شاید باشد، شاید هم نباشد؛ در هر صورت، آدمها موجودات عجیبی هستند.
نمیتوانم این بیت سعدی را از ذهنم بیرون کنم:
همه مرغان خلاص از بند خواهند // من از قیدت نمیخواهم رهایی