اگر می‌توانستم با خود ۱۰ سال پیش خودم صحبت کنم، به او می‌گفتم که بزرگ نشود. بزرگ شدن درد دارد؛ بزرگ شدن سخت است. بزرگ شدن پر است از دلشکستگی، غم، مسئولیت، خستگی، درماندگی. همان کودکی را دریاب. تا می‌توانی بچگی کن. نخواه که زود بزرگ شوی.

این روزها اینقدر دارند سخت می‌گذرند که هر روز انگار میلم به زندگی کمتر می‌شود. در واقع زندگی آنقدر سخت شده که من دوباره به این غار تاریک خودم برگشته‌ام و در حال نوشتن یک مطلب جدید هستم. که می‌داند؟ شاید این انتهایش باشد. شاید اینجا جایی باشد که همه چی تمام می‌شود؛ یا جایی که مسیر زندگی آدم تغییر می‌کند. یا شاید هم اینجا نقطه‌ی خاصی نباشد. کسی نمی‌تواند الآن بگوید. اما منتظرم تا ببینم تقدیر چگونه رقم می‌خورد.